اميررضا اظهریاميررضا اظهری، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

امیررضا اظهری

امیررضا در سفید رود

روز یکشنیه مورخه 1392/4/9 ساعت 9 شب بلیط برای رشت داشتیم قرار بودبریم رودبار چون عموی بابایی از مکه برمیگشتند و دعوت بودیم.پسرم اولین مسافرتمون با اتوبوس بود چون همیشه با ماشین خودمون می رفتیم به دلیل اینکه بابایی کارشو عوض کرده بود ماشینو فروختیم و فکر میکردیم راحته با اتوبوس میریم ولی نمیدونستیم شما چقدر مارو اذیت میکنین. بالاخره صبح رسیدیم و قرار بود مسافرای مکه که عمو ؛ زن عمو ؛ دختر عمو ؛ شوهر دختر عمو بود ساعت 9 صبح برسن که زنگ زدند که ساعت 2 میان و شما هم از موقعی که رسیدیم فقط گریه میکردی غذا هم نمی خوردی فقط میومدی سراغ من و اذیت میکردی دیگه کاری کرده بودی که صدای بابایی هم در اومده بود که چرا همش گریه میکنی.خلاصه خیلی خوش گذشت...
13 تير 1392

امیررضا در سفید رود

روز یکشنیه مورخه 1392/4/9 ساعت 9 شب بلیط برای رشت داشتیم قرار بودبریم رودبار چون عموی بابایی از مکه برمیگشتند و دعوت بودیم.پسرم اولین مسافرتمون با اتوبوس بود چون همیشه با ماشین خودمون می رفتیم به دلیل اینکه بابایی کارشو عوض کرده بود ماشینو فروختیم و فکر میکردیم راحته با اتوبوس میریم ولی نمیدونستیم شما چقدر مارو اذیت میکنین. بالاخره صبح رسیدیم و قرار بود مسافرای مکه که عمو ؛ زن عمو ؛ دختر عمو ؛ شوهر دختر عمو بود ساعت 9 صبح برسن که زنگ زدند که ساعت 2 میان و شما هم از موقعی که رسیدیم فقط گریه میکردی غذا هم نمی خوردی فقط میومدی سراغ من و اذیت میکردی دیگه کاری کرده بودی که صدای بابایی هم در اومده بود که چرا همش گریه میکنی.خلاصه خیلی خوش گذشت...
13 تير 1392

امیررضا وفرفره ها

خوشگلم تا دست منو بابایی رو ول میکردی میرفتی دنبال شیطنتهات به همه چی دست میزدی اینجا هم که داری با فرفره ها بازی میکنی.داشتیم خرید میکردیم که دیدیم شما نیستین منو بابایی ترسیدیم از مغازه اومدیم بیرون و شما را تماشا کردیم که چیکار میکردی شیطون بلای مامان و بابا. خیلی دوست داریم عزیزم ...
13 تير 1392

امیررضا وفرفره ها

خوشگلم تا دست منو بابایی رو ول میکردی میرفتی دنبال شیطنتهات به همه چی دست میزدی اینجا هم که داری با فرفره ها بازی میکنی.داشتیم خرید میکردیم که دیدیم شما نیستین منو بابایی ترسیدیم از مغازه اومدیم بیرون و شما را تماشا کردیم که چیکار میکردی شیطون بلای مامان و بابا. خیلی دوست داریم عزیزم ...
13 تير 1392

امیررضا وفرفره ها

خوشگلم تا دست منو بابایی رو ول میکردی میرفتی دنبال شیطنتهات به همه چی دست میزدی اینجا هم که داری با فرفره ها بازی میکنی.داشتیم خرید میکردیم که دیدیم شما نیستین منو بابایی ترسیدیم از مغازه اومدیم بیرون و شما را تماشا کردیم که چیکار میکردی شیطون بلای مامان و بابا. خیلی دوست داریم عزیزم ...
13 تير 1392

امیررضا وفرفره ها

خوشگلم تا دست منو بابایی رو ول میکردی میرفتی دنبال شیطنتهات به همه چی دست میزدی اینجا هم که داری با فرفره ها بازی میکنی.داشتیم خرید میکردیم که دیدیم شما نیستین منو بابایی ترسیدیم از مغازه اومدیم بیرون و شما را تماشا کردیم که چیکار میکردی شیطون بلای مامان و بابا. خیلی دوست داریم عزیزم ...
13 تير 1392

امیررضا در رودبار

  پسرم زیتونهای رودبار خیلی معروف و مشهورند تو این چند تا عکس شما خوش اخلاق بودین و ما از فرصت استفاده کردیم و از شما عکس انداختیم توی مغازه زیتون می خوردی و چه شاپ شوپ میکردی فدات بشم.   ...
13 تير 1392