روز یکشنیه مورخه 1392/4/9 ساعت 9 شب بلیط برای رشت داشتیم قرار بودبریم رودبار چون عموی بابایی از مکه برمیگشتند و دعوت بودیم.پسرم اولین مسافرتمون با اتوبوس بود چون همیشه با ماشین خودمون می رفتیم به دلیل اینکه بابایی کارشو عوض کرده بود ماشینو فروختیم و فکر میکردیم راحته با اتوبوس میریم ولی نمیدونستیم شما چقدر مارو اذیت میکنین. بالاخره صبح رسیدیم و قرار بود مسافرای مکه که عمو ؛ زن عمو ؛ دختر عمو ؛ شوهر دختر عمو بود ساعت 9 صبح برسن که زنگ زدند که ساعت 2 میان و شما هم از موقعی که رسیدیم فقط گریه میکردی غذا هم نمی خوردی فقط میومدی سراغ من و اذیت میکردی دیگه کاری کرده بودی که صدای بابایی هم در اومده بود که چرا همش گریه میکنی.خلاصه خیلی خوش گذشت...