اميررضا اظهریاميررضا اظهری، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

امیررضا اظهری

امیررضا 16 ماهه میشود

پسر نازم 16 ماه به سرعت برق و باد گذشت و شما 16 ماهه شدی و یکم مرد شدی واسه خودت و ما تو این 16 ماهی که گذشت زندگی ما پر از نور و روشنایی و برکت بود با حضور شما. من و بابایی باید از خدای بزرگ و متعال سپاسگذار باشیم که پسر خوشگل و زیبایی مثل شما برا ما داده خدایا از شما ممنونیم و در برابر شما به سجده میرویم. عزیزم دندون هفتمت رو هم در آوردی.مبارکت باشه امیررضا جونم رفته رفته که بزرگتر میشی هر روز یه کار جدید یاد میگیری تو این چند روزه وقتی حوصله ات سر میره با آوردن چادرم و کفشهای خودت میگی که بریم بیرون و پشت در وایمیستی و گریه میکنی دیگه نمی ذاری کار کنم کارمون این شده که با هم بری...
3 تير 1392

امیررضا 16 ماهه میشود

پسر نازم 16 ماه به سرعت برق و باد گذشت و شما 16 ماهه شدی و یکم مرد شدی واسه خودت و ما تو این 16 ماهی که گذشت زندگی ما پر از نور و روشنایی و برکت بود با حضور شما. من و بابایی باید از خدای بزرگ و متعال سپاسگذار باشیم که پسر خوشگل و زیبایی مثل شما برا ما داده خدایا از شما ممنونیم و در برابر شما به سجده میرویم. عزیزم دندون هفتمت رو هم در آوردی.مبارکت باشه امیررضا جونم رفته رفته که بزرگتر میشی هر روز یه کار جدید یاد میگیری تو این چند روزه وقتی حوصله ات سر میره با آوردن چادرم و کفشهای خودت میگی که بریم بیرون و پشت در وایمیستی و گریه میکنی دیگه نمی ذاری کار کنم کارمون این شده که با هم بری...
3 تير 1392

امیررضا 16 ماهه میشود

پسر نازم 16 ماه به سرعت برق و باد گذشت و شما 16 ماهه شدی و یکم مرد شدی واسه خودت و ما تو این 16 ماهی که گذشت زندگی ما پر از نور و روشنایی و برکت بود با حضور شما. من و بابایی باید از خدای بزرگ و متعال سپاسگذار باشیم که پسر خوشگل و زیبایی مثل شما برا ما داده خدایا از شما ممنونیم و در برابر شما به سجده میرویم. عزیزم دندون هفتمت رو هم در آوردی.مبارکت باشه امیررضا جونم رفته رفته که بزرگتر میشی هر روز یه کار جدید یاد میگیری تو این چند روزه وقتی حوصله ات سر میره با آوردن چادرم و کفشهای خودت میگی که بریم بیرون و پشت در وایمیستی و گریه میکنی دیگه نمی ذاری کار کنم کارمون این شده که با هم بری...
3 تير 1392

امیررضا 16 ماهه میشود

پسر نازم 16 ماه به سرعت برق و باد گذشت و شما 16 ماهه شدی و یکم مرد شدی واسه خودت و ما     تو این 16 ماهی که گذشت زندگی ما پر از نور و روشنایی و  برکت بود با حضور شما.     من و بابایی باید از خدای بزرگ و متعال سپاسگذار باشیم که پسر خوشگل و زیبایی مثل شما برا ما داده خدایا از شما ممنونیم و در برابر شما به سجده میرویم.     عزیزم دندون هفتمت رو هم در آوردی.مبارکت باشه     امیررضا جونم رفته رفته که بزرگتر میشی هر روز یه کار جدید یاد میگیری تو این چند روزه وقتی حوصله ات سر میره با آوردن چادرم و کفشهای خودت میگی که بریم بیرون و پشت در وایمیستی و گریه میکنی دیگه نم...
3 تير 1392

شب به یاد ماندنی

پسرم دیشب حوصله امون سر رفته بود بابا که از سرکار اومد گفتیم بریم خونه عمه سر بزنیم آخه دو هفته است پاشو عمل کردن . به اتفاق عمو مهدی اینا رفتیم تا از در رسیدم که بشینیم شیطنتهای شما شروع شد که آنها بماند. بعدش عمو ولی اینا اومدن با فاطمه بازی میکردی و عمو بستنی خریده بود اولش به شما داد مامان بزرگ یه ذره از بستنی شما خورد و دوباره شروع کردی به قهر کردن و جیغ و دادو چه گریه ای کردی نیم ساعت گریه کردی بعدش آرومت کردم و با قاشق بستنیتو خوردی تموم شد و ساعت 1 برگشتیم خونه تو ماشین گفتم برسیم خونه می خوابی دیگه نمیدونستم چه بلاهایی سر من میاری خونه که رسیدیم بابایی خیلی خسته بود خوابید اما مگه شما میذاشتین بیچاره بابا رفتی از آشپزخونی د...
30 خرداد 1392

شب به یاد ماندنی

پسرم دیشب حوصله امون سر رفته بود بابا که از سرکار اومد گفتیم بریم خونه عمه سر بزنیم آخه دو هفته است پاشو عمل کردن . به اتفاق عمو مهدی اینا رفتیم تا از در رسیدم که بشینیم شیطنتهای شما شروع شد که آنها بماند. بعدش عمو ولی اینا اومدن با فاطمه بازی میکردی و عمو بستنی خریده بود اولش به شما داد مامان بزرگ یه ذره از بستنی شما خورد و دوباره شروع کردی به قهر کردن و جیغ و دادو چه گریه ای کردی نیم ساعت گریه کردی بعدش آرومت کردم و با قاشق بستنیتو خوردی تموم شد و ساعت 1 برگشتیم خونه تو ماشین گفتم برسیم خونه می خوابی دیگه نمیدونستم چه بلاهایی سر من میاری خونه که رسیدیم بابایی خیلی خسته بود خوابید اما مگه شما میذاشتین بیچاره بابا رفتی از آشپزخونی ...
30 خرداد 1392