اميررضا اظهریاميررضا اظهری، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

امیررضا اظهری

امیررضا در وادی رحمت

  پسرم دیروز دلم خیلی گرفته بود چون یازدهمین سالگرد بابابزرگت بود دوست داشتم برم سرمزارش و گل ببرم و فاتحه بخونم اما نشد؛  هم بابایی از سرکار دیر اومد و هم اینکه به اتفاق عمه معصومه رفتیم خونه خاله فاطمه تا کمی کمکش کنیم عصری برگشتیم و تو خونه براش قرآن و نماز خوندم. امیررضا جونم میخوام یه کم باهات دردو دل کنم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چقدر تنها بودم و غصه خوردم.   دیروز یاد 11 سال پیش افتادم که تو خونه با مامان و عمه معصومه نشسته بودیم اون موقع علی 40 روز بود که بدنیا اومده بود و سرمون گرم اون بود که یهو دیدم بابا حالش بد شد هر چقدر صداش کردم جوابمو نداد دست و پامو گم کرده بودم عمه معصومه گفت زنگ بزن&nbs...
30 شهريور 1392

واکسن پسرم

    پسرم 1 ماهی میشه پست جدید واست نزاشتم چون کلا سرمون گرم بود و خیلی اتفاقا افتاده بود. یه هفته ای سرمون گرم واکسن شما بود از درمانگاه که برگشتیم شما خودتون تا خونه خاله اعظم اومدی و اونجا به زهرا گیر داده بودی که نانای کنیم بیچاره زهرا رو خسته کرده بودی  بعدش ناهارو که خوردیم شما خوابیدین و بعد از بیدار شدن فقط گریه میکردی نمی تونستی پاتو زمین بزاری و بابا هم که سرکار بود خودمون اومدیم خونه و پیش مامان بزرگ و بابابزرگ خودتو لوس میکردی بعد از نیم ساعت نشستن اومدیم بالا و دوباره شروع کردی به گریه کردن چون نمی تونستی راه بری گریه میکردی؛ بابایی که از سرکار اومد واسه بابا ناز میکردی بعد عمه معصومه و دایی محم...
21 شهريور 1392

امیررضا و سحری

عزیز دلم از اول ماه مبارک رمضان هر شب دیر میخوابی و سحری بیداری میشی و با ما غذا میخوری بعدش میخوام بخوابونمت گریه میکنی که من میخوام بازی کنم. شب بیست و سوم هم خونه مامان بزرگ اینا احیا نگه داشته بودی تا سحر حتی تا ساعت 6 بیدار بودی و بعدش خوابیدی خدا قبول کنه فدات شم. دیشب سحری  ما غذامونو خورده بودیم و تموم شده بود سفره رو جمع کردم دیدیم یهو بیدار شدی و اومدی طرف غذا و تو قابلمه بهت غذا دادم گیر دادی که نوشابه هم می خوای و یه کم بهت دادیم اما بعدش ریختی زمین و کلی خندیدی.الهی قربونت بشیم عزیزم که سحری بلند میشی و غذا میخوری. بعد از کلی مکافات دیشب سحری دیدم مشغولی ؛ موفق شدیم ازت چندتا عکس بگیریم چون اجازه نمیدی تا دوربی...
12 مرداد 1392

شب قدر

آیا در رؤیاهایتان ، سبکبالی و لذت پرواز روح را احساس کرده اید ؟ شب قدر، رؤیایی است که به حقیقت می پیوندد . . . التماس دعا . . . شب قدر است و نومیدی ندارد  / کسی از بارگاه باری امشب فروغ رحمت و نور امید است  / به هر جانب که رو می آری امشب . . . . . . شب قدر شب بیدار شدن است ، نه بیدار ماندن دعا کنیم بیدارشویم اگر یادتان بود و باران گرفت ، دعایی به حال بیابان دل ما هم بکنید التماس دعا در این شب عزیز . . . از غافلان حساب دلم را جدا کنید حرف و حدیث کهنه خود را رها کنید چیزی به شب نمانده به خلوت که ...
7 مرداد 1392