واکسن پسرم
پسرم 1 ماهی میشه پست جدید واست نزاشتم چون کلا سرمون گرم بود و خیلی اتفاقا افتاده بود.
یه هفته ای سرمون گرم واکسن شما بود از درمانگاه که برگشتیم شما خودتون تا خونه خاله اعظم اومدی و اونجا به زهرا گیر داده بودی که نانای کنیم بیچاره زهرا رو خسته کرده بودی بعدش ناهارو که خوردیم شما خوابیدین و بعد از بیدار شدن فقط گریه میکردی نمی تونستی پاتو زمین بزاری و بابا هم که سرکار بود خودمون اومدیم خونه و پیش مامان بزرگ و بابابزرگ خودتو لوس میکردی بعد از نیم ساعت نشستن اومدیم بالا و دوباره شروع کردی به گریه کردن چون نمی تونستی راه بری گریه میکردی؛ بابایی که از سرکار اومد واسه بابا ناز میکردی بعد عمه معصومه و دایی محمد اومدن عیادتت و شما دراز کشیده بودی و لوس میشدی تا عمه گفت پاشو نانای کن بلند شدی و لنگ لنگان رقصیدی و راه رفتی. حالا منم تو دل خودم میگفتم چند روزی میخوابی و شلوغی نمی کنی اما بیشتر از همیشه شیطونتر شدی پسر خوشگل و نازم
عزیز دلم چند هفته ای هم خونه خاله فاطمه سرگرم بودیم چون از پله افتاده و پاش شکسته و باید میرفتیم و کمکش می کردیم ؛ وقتی هم که میرسیم اونجا وسایلهای علیرضارو برمیداری و شروع میکنی به شلوغ کردن.
خوشگلم هفته پیش جمعه بابابزرگ و مامان بزرگ و دایی محمد اینا رفتن مشهد و ما تنها موندیم فقط بی تابی و گریه میکنی که بریم بیرون و چون بابا دیر از سرکار میاد خودمون میریم میگردیم و شب هم با بابایی میریم پارک و شما کلی ذوق و شوق میکنی و تو پارک با صدای موسیقی فقط نانای میکنی جیگر طلام.