امیررضای کنجکاو
پسرم واقعا خیلی شیطون شدی دیگه نمیدونم از دستت چیکار کنم اینارو برات مینویسم تا بزرگ شدی نگی من شیطون نبودم.
همه کشوهای آشپزخانه رو باز میکنی تا ببینی چی گذاشتیم توش و هر چی دم دستت میاد مندازی بیرون.
کابینتهارو یکی یکی باز میکنی هر جا میری پشت سرت میام مبادا خرابکاری کنی.
همه وسایلهای آشپزخانه رو جمع کردم از دستت چون همه جارو بهم میزنی هر چی پیدا میکنی میندازی پذیرایی به خاطر این هیچی دم دستت نیست.
خونه رو که تمیز میکنم از زیر مبل همه چی پیدا میکنم مخصوصاٌ سیب زمینی و پیاز.
پسرم اسباب بازیهاتو ول کردی و فقط با فلش بازی میکردی و گمش میکردی بابایی برات یه فلش خرید مخصوص خودت و انداختیم دور گردنت هر جا میری با خوت میبری موشموشک من
امروزم یاد گرفتی کشوهای میز تلویزیونو باز کنی و هر چی بودو ریختی زمین خدا به داده من برسه آخه خیلی کلافه ام میکنی شیطون بلا.
نمیذاری کار کنم الانم خوابیدی زود اومدم چند سطری بنویسم برم کم کم داری بیدار میشی.
پسرم درسته خیلی خسته میشم ولی با یه لبخند و منو بغل کردن خستگیهامو فراموش میکنم قربون اون مهربونیهات بشم عزیزم خیلی دوست دارم