اميررضا اظهریاميررضا اظهری، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

امیررضا اظهری

داستان دل دردیم ...

یه روزی از این روزا من بودم و مامان و یکی از 10 تا پسر خاله ها ( وای چقدر پسر خاله دارم من) ... :-) اون روزی بابایی از سر کار اومد و دید من دارم هی گریه میکنم، مامانی هم داشت غذا درست میکرد این پسر خاله هم هی من و بالا پایین مینداخت... (فکر کنم تازه رفته بود باشگاه بدن سازی D-: ) مامانی اینا از بس که پسر خاله هوامو داشت بهش یه اسم دیگه میگفتن، اسمش محمد رضا بود ولی نمیدونم چرا هی بهش میگفتن خدمات .... D-: خلاصه اون روزی مامانی و بابایی و پسرخاله بالاخره فهمیدن که گریه های من بخاطره دل دردم بود و این شد که بابایی من و گذاشت رو مبل و 1 ساعتی من خوابیدم ....  :-)     ...
21 آبان 1391

دعا.........

پ سرم می خوام برات دعا کنم !  اولین دعای پدرت.......     چه دعا بهتراز این : گریه ات از سر شوق   خنده ات از ته قلب نشودهیچ غروبت غمناک..........                               (دوستت دارم مواظب خودت باش) ...
21 مهر 1391

چیه بچه ندیدی !؟ اینجوری نگاه می کنی......!

     حافظ ز چشمان قشنگ تو غزل ساخت                       هرکس که تو را دید به چشمان تو دل باخت!        نقاش غزل تا که به چشمان تودل باخت!         دیوانه شد از طرز نگاهت.........    ...
20 مهر 1391